داستان ذیل جریان ملاقات آیت الله سید حسین حائری فشارکی (ره) با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) است که در منزل ایشان که مجلس عزای حسینی در روز تاسوعا نیز بر پا بود، اتفاق افتاده است. این داستان را سه تن از بزرگان که به صورت
مستقیم و بلا واسطه از ایشان شنیده بودند، در کتابهای خود آوردهاند. 1- آیت الله شیخ مرتضی حائری (در کتاب سرّ دلبران ص102) 2- آیت الله شیخ علی اکبر نهاوندی (در کتاب العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان ص ج2 ص 472) 3- آیت الله سید رضا صدر (در کتاب راه مهدی ص 267) متن ذیل نیز از کتاب «راه مهدی» است.
«حضرت آیة اللّه آقاى حاج سید حسین حائرى» که سالیانى در کرمانشاه سکونت داشتند و منزل ایشان مرکز نزول زوار کربلا از شناخت و ناشناخت در رفت و برگشت بود، خود ایشان چنین حکایت کرد:
در میان زوار ناشناس، سیدى به منزل من وارد شد که او را نمىشناختم.
چند روزى که میهمان ما بود، پى بردم که فرد عادى نیست و با جهان دیگر رابطه دارد.
روزهاى واپسین ماه ذىحجه بود که این سید بزرگوار در خانه من رحل اقامت انداخته بود و چون در دهه عاشوراى ماه محرم روضه داشتیم، بدو گفتم:
مىتوانى به من خبر دهى که آیا روضه ما مورد رضایت آقا امام زمان علیه السّلام است یا نه؟
سید براى جواب مهلت خواست.
ماه ذىحجه به پایان رسید و جواب سید نرسید. ماه محرم قدم گذارد و روضه ما آغاز شد. روز دوم محرم بود و ما بر سر ناهار بودیم. سید، پاسخ داده گفت:
آرى مورد رضایت است و خود آقا روز نهم- یعنى روز تاسوعا- به مجلس شما تشریف مىآورند. آقاى حائرى قبول این سخن برایش دشوار بود. دانشمندان به چنین سخنهایى کمتر ایمان مىآوردند. سید هم همانطور بود. براى اطمینان آقاى حائرى، از حوادث روز تاسوعا، یعنى روز تشریففرمایى خبر داد و چنین گفت که واعظ شهیر کرمانشاه، یعنى اشرف، در آنروز جایى منبر نمىرود بجز در روضه شما، آن هم نه در وقت معینشده که خاتم مجلس باشد، بلکه او نخستین کسى است که روز تاسوعا در مجلس شما شرکت خواهد کرد.
در آنروز «اشرف شیرازى» نخستین کسى است که در منزل شما بر منبر خواهد نشست و منبرى مختصر خواهد داشت و سپس به زیر مىآید و یکسر به خانه مىرود و در هیچ مجلسى شرکت نمىکند. منبرش را بدون خطبهاى یا آیهاى از قرآن یا شعرى آغاز مىکند و بدون مقدمه داخل سخن مىشود.
دیگر آنکه، رسم اهل منبر است که روز تاسوعا از فضائل و مناقب حضرت عباس و شهادت آن حضرت سخن گویند. در آنروز، هیچکدام از آقایان اهل منبر از حضرت عباس نام نمىبرند و همگان از امام زمان مىگویند و سخنانشان درباره آن حضرت است. پس از شنیدن این خبرها، آقاى حائرى روزشمارى مىکند که کى روز تاسوعا مىرسد و چرا دیر مىرسد.
و این از دو نظر بود: عشق به شرفیابى و برخوردارى از این سعادت؛ پى بردن به صحیح بودن خبرهاى سید، در روز تاسوعا.
روز تاسوعا رسید و آقاى حائرى زودتر از روزهاى دیگر در مجلس شرکت مىکند.
هنوز چند تنى بیشتر در مجلس حضور نیافته بودند که اشرف مىآید.
آقاى حائرى بدو مىگوید: آقاى اشرف! براى چه آمدهاید؟! چون وقت منبر او نبود، وقت منبرش چند ساعت دیگر بود.
اشرف پاسخ داده گفت: آقا فردا عاشورا است و من بایستى وظیفهام را در آنروز انجام دهم. سینهام خسته شده و بایستى سى مجلس را اداره کنم. با خود فکر کردم که امروز استراحت کرده به هیچ مجلس نروم تا خستگى برطرف شود و براى فردا آماده باشم. اینجا نیز براى منبر نیامدهام، بلکه براى کسب برکت آمدهام که توسّلى بجویم و سپس به خانه بروم و تا شب استراحت کنم. طولى نکشید که اشرف برخاست و به سوى منبر رفت، درحالىکه بیش از چند تن بیشتر در مجلس حضور نیافته بودند.
وقتىکه بر منبر نشست، سکوتى کرد که ممتد بود. آنگاه حالتى به وى دست داد و بدون خطبه و قرائتى از آیهاى از قرآن و یا خواندن شعرى، سخنش را چنین آغاز کرد:
اى گمشده در بیابانها کجایى؟! سپس به مناجات حضرت مهدى پرداخت و نالیدن گرفت. پس از چند دقیقهاى کوتاه از منبر به زیر آمد. و گفت: مىروم استراحت کنم.
پس از او منبرى دوم از اشرف پیروى کرده و از امام زمان سخن گفت. سومى نیز از آن حضرت دم زد. چارمى هم، پنجمى نیز.
تا پایان مجلس همه آقایان گویندگان از آن حضرت سخن گفتند و نامى از حضرت عباس نبردند. آقاى حائرى چنین گفت:
من سراپا منتظر تشریففرمایى حضرت بودم مىخواستم بدانم تشریف آوردهاند یا پس از این خواهند آمد. هنگامى که مجلس پر شد، فکر کردم بایستى با سید تماس بگیرم؛ چون آمدن حضرت تأخیر شده بود. همانطور که دم در ایستاده بودم و از آیندگان و روندگان پذیرایى مىکردم، چشم انداختم تا ببینم سید در کجا نشسته است.
دیدم در انتهاى مجلس در کنار دیوارى نشسته. تصمیم گرفتم که به سوى او بروم و وضعیت را بپرسم.
به او که رسیدم، دیدم زانوها را در بغل گرفته و سرش در میان زانوهایش قرار دارد و مانند مردهاى بىجان به دیوار تکیه زده است.
صدایش زدم و گفتم: آقا.
سید سر بلند کرده مرا دید و گفت: بله آقا چه مىفرمایید؟
پرسیدم: تشریف آوردهاند یا نه؟
گفت: هماکنون در مجلس تشریف دارند، و در خدمتشان کسانى هستند که مجموع آنها هفت نفر مىشود و جلوى منبر دایرهوار نشستهاند و لباس کمرچین کردى بر تن دارند.
من برگشتم و دم در به جاى خود ایستادم و جلوى منبر را در نظر گرفتم، حلقه مقدس هفت نفرى را دیدم.
سپس قدم برداشتم و به سوى آنها رفتم. هنگامى که خدمتشان رسیدم، قدرت نداشتم که چهرهها را از یکدگر تمیز دهم. سلام کردم و جواب شنیدم.
سپس عرض کردم: خیلى مشرف فرمودید.
یکى از آنها فرمود: شما بروید دم در، پذیرایى کنید.
امر امام را اطاعت کردم و دیگر سخنى نگفتم و بزودى به جاى خود برگشتم.
با یک نظر از آیندگان و روندگان پذیرایى مىکردم و با نظر دیگر به جلوى منبر به هفت تن مقدس نگاه مىکردم. ناگاه دیدم دیگر نیستند و غیب شدند.
مجلس که پایان یافت و با سید خصوصى شدیم، پرسیدم که چه شد و از اینجا کجا رفتند؟
سید گفت: در کرمانشاه در یک مجلس دیگر شرکت کردند و آن غرفه زنى بود که در کاروانسرایى قرار داشت و آن زن، روضه داشت که دو سه تن در آن حضور مىیافتند.
هفت تن مقدس چند دقیقه در آن مجلس شرکت کردند و سپس از کرمانشاه رفتند.»