معارف دینی

آشنایی با معارف ناب اهل بیت

معارف دینی

آشنایی با معارف ناب اهل بیت

معارف دینی
آخرین نظرات
  • ۲۰ ارديبهشت ۹۸، ۰۱:۰۲ - سید محمد حسن علوی
    خوب
نویسندگان

داستان ذیل جریان ملاقات آیت الله سید حسین حائری فشارکی (ره) با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) است که در منزل ایشان که مجلس عزای حسینی در روز تاسوعا نیز بر پا بود، اتفاق افتاده است. این داستان را سه تن از بزرگان که به صورت

 مستقیم و بلا واسطه از ایشان شنیده بودند، در کتاب‌های خود آورده‌اند. 1- آیت الله شیخ مرتضی حائری (در کتاب سرّ دلبران ص102) 2- آیت الله شیخ علی اکبر نهاوندی (در کتاب العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان ص ج2 ص 472) 3- آیت الله سید رضا صدر (در کتاب راه مهدی ص 267) متن ذیل نیز از کتاب «راه مهدی» است.

«حضرت آیة اللّه آقاى حاج سید حسین حائرى» که سالیانى در کرمانشاه سکونت داشتند و منزل ایشان مرکز نزول زوار کربلا از شناخت و ناشناخت در رفت و برگشت بود، خود ایشان چنین حکایت کرد:

در میان زوار ناشناس، سیدى به منزل من وارد شد که او را نمى‏شناختم.

چند روزى که میهمان ما بود، پى بردم که فرد عادى نیست و با جهان دیگر رابطه دارد.

روزهاى واپسین ماه ذى‏حجه بود که این سید بزرگوار در خانه من رحل اقامت انداخته بود و چون در دهه عاشوراى ماه محرم روضه داشتیم، بدو گفتم:

مى‏توانى به من خبر دهى که آیا روضه ما مورد رضایت آقا امام زمان علیه السّلام است یا نه؟

سید براى جواب مهلت خواست.

ماه ذى‏حجه به پایان رسید و جواب سید نرسید. ماه محرم قدم گذارد و روضه ما آغاز شد. روز دوم محرم بود و ما بر سر ناهار بودیم. سید، پاسخ داده گفت:

آرى مورد رضایت است و خود آقا روز نهم- یعنى روز تاسوعا- به مجلس شما تشریف مى‏آورند. آقاى حائرى قبول این سخن برایش دشوار بود. دانشمندان به چنین سخنهایى کمتر ایمان مى‏آوردند. سید هم همان‏طور بود. براى اطمینان آقاى حائرى، از حوادث روز تاسوعا، یعنى روز تشریف‏فرمایى خبر داد و چنین گفت که واعظ شهیر کرمانشاه، یعنى اشرف، در آن‏روز جایى منبر نمى‏رود بجز در روضه شما، آن هم نه در وقت معین‏شده که خاتم مجلس باشد، بلکه او نخستین کسى است که روز تاسوعا در مجلس شما شرکت خواهد کرد.

در آن‏روز «اشرف شیرازى» نخستین کسى است که در منزل شما بر منبر خواهد نشست و منبرى مختصر خواهد داشت و سپس به زیر مى‏آید و یکسر به خانه مى‏رود و در هیچ مجلسى شرکت نمى‏کند. منبرش را بدون خطبه‏اى یا آیه‏اى از قرآن یا شعرى آغاز مى‏کند و بدون مقدمه داخل سخن مى‏شود.

دیگر آن‏که، رسم اهل منبر است که روز تاسوعا از فضائل و مناقب حضرت عباس و شهادت آن حضرت سخن گویند. در آن‏روز، هیچ‏کدام از آقایان اهل منبر از حضرت عباس نام نمى‏برند و همگان از امام زمان مى‏گویند و سخنانشان درباره آن حضرت است. پس از شنیدن این خبرها، آقاى حائرى روزشمارى مى‏کند که کى روز تاسوعا مى‏رسد و چرا دیر مى‏رسد.

و این از دو نظر بود: عشق به شرفیابى و برخوردارى از این سعادت؛ پى بردن به صحیح بودن خبرهاى سید، در روز تاسوعا.

روز تاسوعا رسید و آقاى حائرى زودتر از روزهاى دیگر در مجلس شرکت مى‏کند.

هنوز چند تنى بیشتر در مجلس حضور نیافته بودند که اشرف مى‏آید.

آقاى حائرى بدو مى‏گوید: آقاى اشرف! براى چه آمده‏اید؟! چون وقت منبر او نبود، وقت منبرش چند ساعت دیگر بود.

اشرف پاسخ داده گفت: آقا فردا عاشورا است و من بایستى وظیفه‏ام را در آن‏روز انجام دهم. سینه‏ام خسته شده و بایستى سى مجلس را اداره کنم. با خود فکر کردم که امروز استراحت کرده به هیچ مجلس نروم تا خستگى برطرف شود و براى فردا آماده باشم. این‏جا نیز براى منبر نیامده‏ام، بلکه براى کسب برکت آمده‏ام که توسّلى بجویم و سپس به خانه بروم و تا شب استراحت کنم. طولى نکشید که اشرف برخاست و به سوى منبر رفت، درحالى‏که بیش از چند تن بیشتر در مجلس حضور نیافته بودند.

وقتى‏که بر منبر نشست، سکوتى کرد که ممتد بود. آن‏گاه حالتى به وى دست داد و بدون خطبه و قرائتى از آیه‏اى از قرآن و یا خواندن شعرى، سخنش را چنین آغاز کرد:

اى گمشده در بیابانها کجایى؟! سپس به مناجات حضرت مهدى پرداخت و نالیدن گرفت. پس از چند دقیقه‏اى کوتاه از منبر به زیر آمد. و گفت: مى‏روم استراحت کنم.

پس از او منبرى دوم از اشرف پیروى کرده و از امام زمان سخن گفت. سومى نیز از آن حضرت دم زد. چارمى هم، پنجمى نیز.

تا پایان مجلس همه آقایان گویندگان از آن حضرت سخن گفتند و نامى از حضرت عباس نبردند. آقاى حائرى چنین گفت:

من سراپا منتظر تشریف‏فرمایى حضرت بودم مى‏خواستم بدانم تشریف آورده‏اند یا پس از این خواهند آمد. هنگامى که مجلس پر شد، فکر کردم بایستى با سید تماس بگیرم؛ چون آمدن حضرت تأخیر شده بود. همان‏طور که دم در ایستاده بودم و از آیندگان و روندگان پذیرایى مى‏کردم، چشم انداختم تا ببینم سید در کجا نشسته است.

دیدم در انتهاى مجلس در کنار دیوارى نشسته. تصمیم گرفتم که به سوى او بروم و وضعیت را بپرسم.

به او که رسیدم، دیدم زانوها را در بغل گرفته و سرش در میان زانوهایش قرار دارد و مانند مرده‏اى بى‏جان به دیوار تکیه زده است.

صدایش زدم و گفتم: آقا.

سید سر بلند کرده مرا دید و گفت: بله آقا چه مى‏فرمایید؟

پرسیدم: تشریف آورده‏اند یا نه؟

گفت: هم‏اکنون در مجلس تشریف دارند، و در خدمتشان کسانى هستند که مجموع آنها هفت نفر مى‏شود و جلوى منبر دایره‏وار نشسته‏اند و لباس کمرچین کردى بر تن دارند.

من برگشتم و دم در به جاى خود ایستادم و جلوى منبر را در نظر گرفتم، حلقه مقدس هفت نفرى را دیدم.

سپس قدم برداشتم و به سوى آنها رفتم. هنگامى که خدمتشان رسیدم، قدرت نداشتم که چهره‏ها را از یکدگر تمیز دهم. سلام کردم و جواب شنیدم.

سپس عرض کردم: خیلى مشرف فرمودید.

یکى از آنها فرمود: شما بروید دم در، پذیرایى کنید.

امر امام را اطاعت کردم و دیگر سخنى نگفتم و بزودى به جاى خود برگشتم.

با یک نظر از آیندگان و روندگان پذیرایى مى‏کردم و با نظر دیگر به جلوى منبر به هفت تن مقدس نگاه مى‏کردم. ناگاه دیدم دیگر نیستند و غیب شدند.

مجلس که پایان یافت و با سید خصوصى شدیم، پرسیدم که چه شد و از این‏جا کجا رفتند؟

سید گفت: در کرمانشاه در یک مجلس دیگر شرکت کردند و آن غرفه زنى بود که در کاروانسرایى قرار داشت و آن زن، روضه داشت که دو سه تن در آن حضور مى‏یافتند.

هفت تن مقدس چند دقیقه در آن مجلس شرکت کردند و سپس از کرمانشاه رفتند.»

 

سید ابوذر نجیبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی