بی شک رجوع جاهل به عالم و متخصص، از فطریات انسان و جبلیّ اوست و هر عقل سلیمی صاحب خود را بدین حکم بدیهی راهنمایی میکند. در سیر و سلوک و تهذیب نفس؛ که به مراتب از بسیاری از امور دیگر سختتر و دشوارتر است، انسان نیاز به راهنماییِ فردِ متخصص و آگاه و راه پیموده، دارد. لکن با توجه به لزوم وجود یک سری شرایط برای استاد این طریق؛ که تا حدودی هم غیر محسوس است، بجاست که با مد نظر قرار دادن اصول کلی و متّخَذ از آیات و روایات و کلمات اساتید و بزرگانِ کتل طی کردهی این طریق، به شناسایی استاد پرداخته و از پیروی کورکورانه و عجولانه پرهیز کرده و در این باره مسئولانه عمل نماییم؛ زیرا که ما مجاز به پیروی از هر کسی نبوده و در قبال این پیروی باید پاسخگوی خداوند متعال باشیم. علامه طباطبایی در رسالهی لب اللباب (صفحه 133 الی138 طبع قدیم)با معرفی استاد راه، طریق و نشانههای شناخت استاد را به خوبی به ما نشان داده است که شایسته است طالبان طریق حقّ، با نصب العین قرار دادن جملات این استاد فرزانه؛ که خود استاد بی بدیلی در این طریق بوده و شاگردان زیادی را در این راه تربیت نمودند، از مکاید شیطانیِ افراد سود جویِ در این طریق پر خطر در امان بمانند.
با توجه به این مقدمه توجه همراه با دقت شما را به فرمایشات علامه در این کتاب جلب میکنم:
شیخ و استاد
و آن بر دو قسم است: استاد عامّ، و استاد خاصّ. استاد عامّ آنست که بخصوصه مأمور به هدایت نباشد و رجوع به او از باب رجوع به اهل خبره در تحت عموم فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ[1] بوده باشد. و لزوم رجوع به استاد عامّ فقط در ابتداى سیر و سلوک است وقتى که سالک مشرّف به مشاهدات و تجلّیات صفاتیّه و ذاتیّه شد دیگر همراهى او لازم نیست. و اما استاد خاصّ، آنست که بخصوصه منصوص به ارشاد و هدایت است و آن رسول خدا و خلفاى خاصّه حقّه او هستند. و سالک را در هیچ حالى از احوال از مرافقت و همراهى استاد خاصّ گریزى نیست اگر چه به وطن مقصود رسیده باشد. البتّه مراد همان مرافقت باطنى امام است با سالک نه فقط همراهى و مصاحبت در مقام ظاهر، چون واقعیّت و حقیقت امام همان مقام نورانیّت اوست که سلطه بر جهان و جهانیان دارد و امّا بدن عنصرى او گرچه آن نیز از سایر بدنها امتیاز دارد لکن آن منشأ اثر و متصرّف در امور کائنات نیست.
و براى توضیح این نکته متذکّر مىگردد که: آنچه در عالم خلقت تحقّق مىیابد منشأ آن، صفات و اسماء الهیّه است، و حقیقت امام همان اسماء و صفات خداست. و بنا بر این اصل فرمودهاند که: چرخ عالم هستى و افلاک و همه کائنات به دست ما حرکت مىکند و آنچه واقع مىشود به اذن ما واقع مىشود:
بنا عرف الله
، بنا عبد الله
.[2] بنا بر این سالک در حال سیر، در مراتب نورانیّت امام علیه السّلام سلوک مىنماید و به هر درجهاى که صعود کند و در هر مرتبهاى که باشد امام علیه السّلام آن مرتبه را حائز بوده و با سالک در آن درجه و مرتبه معیّت دارد.
و همچنین بعد از وصول نیز مرافقت امام لازم است چون آداب کشور لاهوت را نیز او باید به سالک بیاموزد، بنابراین مرافقت امام در هر حال از شرائط مهمّه بلکه از اهمّ شرائط سلوک است. در اینجا نکاتى است بس دقیق که در بیان نیاید و فقط باید خود سالک به وسیله ذوق آن حقایق را دریابد.
محى الدّین عربى نزد استادى رفت و از کثرت ظلم و عصیان فراوان شکایت نمود. استاد فرمود: «به خداى خود توجّه کن. سپس چندى بعد نزد استادى دگر رفت و همچنان از بیداد و شیوع معاصى سخن گفت. استاد فرمود: به نفس خود توجّه کن. در این موقع ابن عربى گریه آغاز کرد و وجه اختلاف پاسخها را از استاد جویا شد. استاد فرمود: اى نور دیده، جوابها یکى است، او تو را به رفیق دعوت کرد، و من تو را به طریق دعوت مىکنم».
بارى این داستان را براى آن آوردیم که دانسته شود که سیر الى الله منافاتى با سیر در مراتب اسماء و صفات الهیّه که همان مقام امام است ندارد بلکه بسیار به هم نزدیکاند و بلکه حقّا یکى است و در آن مرحله دوئیّت و اثنینیّت یافت نمىشود بلکه هر چه هست نور واحدى است که نور خداست، غایة الأمر از آن نور به تعبیرات مختلفه سخن مىرود، گاهى به اسماء و صفات الهیّه و گاهى به حقیقت یا نورانیّت امام از آن تعبیر مىکنند:
عباراتنا شتّى و حسنک واحد | و کلّ إلى ذاک الجمال یشیر | |
[3] امّا استاد عامّ شناخته نمىشود مگر به مصاحبت و مرافقت با او در خلأ و ملأ تا به طور یقین براى سالک واقعیّت و یقین او دستگیر شود، و ابدا به ظهور خوارق عادات، و اطّلاع بر مغیبات و اسرار خواطر افراد بشر، و عبور بر آب و آتش، و طىّ الارض و الهواء، و استحضار از آینده و گذشته و امثال این غرائب و عجائب نمىتوان پى به وصول صاحبش برد زیرا که اینها همه در مرتبه مکاشفه روحیّه حاصل مىشود و از آنجا تا سرحدّ وصول و کمال، راه به نهایت دور است و تا هنگامى که در استاد تجلّیات ذاتیّه ربّانیّه پیدا نشود استاد نیست، و به مجرّد تجلّیات صفاتیّه و اسمائیّه نیز نمىتوان اکتفا کرد و آنها را کاشف از وصول و کمال دانست.
منظور از تجلّى صفاتى آنست که سالک صفت خدا را در خود مشاهده کند و علم یا قدرت و حیات خود را حیات و علم و قدرت خدا ببیند. مثلا چیزى را که مىشنود ادراک کند که خدا شنیده و او سمیع است، و چیزى را که مىبیند ادراک کند که خدا دیده و او بصیر است، و یا در جهان علم را منحصر به خدا ذوق کند و علم هر موجودى را مستند به علم او بلکه نفس علم او مشاهده کند.
و مراد از تجلّى اسمائى آنست که صفات خدا که مستند به ذات او هستند مثل قائم، عالم، سمیع، بصیر، حىّ و قدیر و امثال اینها را در خود مشاهده کند. مثلا ببیند که علیم در عالم یکى است و او خداى متعال است و دگر خود را در مقابل او علیم نبیند بلکه علیم بودن او عین علیم بودن خداست. یا ادراک کند که حىّ و زنده یکى است و او خداست و خود او اصلا زنده نیست بلکه زنده خداست و بس. و بالأخره وجدان کند که «لیس القدیر
و العلیم و الحىّ الاّ هو تعالى و تقدّس».
البتّه ممکن است تجلّى اسمائى در خصوص بعض از اسماء الهیّه صورت گیرد، و هیچ لازمهاى در بین نیست که چون در سالک یکى دو اسم تجلّى کرد حتما باید بقیّه اسماء تجلّى کند.
امّا تجلّى ذاتى آنست که ذات مقدّس حضرت بارى تعالى در سالک تجلّى نماید، و آن وقتى حاصل مىشود که سالک از اسم و رسم گذشته باشد، و به عبارت دیگر به کلّى خود را گم کرده و اثرى در عالم وجود از خود نیابد و خود و خودیّت خود را یکباره به خاک نسیان سپرده باشد «و لیس هناک الاّ الله»[4]. در این موقع دیگر ضلال و گمراهى براى چنین شخصى متصوّر نخواهد بود زیرا تا ذرّهاى از هستى در سالک باقیست هنوز طمع شیطان از او قطع نشده است و امید اضلال و اغواى او را دارد ولى وقتى که بحول الله تبارک و تعالى سالک بساط خودیّت و شخصیّت را درهم پیچید و قدم در عالم لاهوت نهاد و در حرم خدا وارد شده لباس حرم در برکرد و به تجلّیات ذاتیّه ربّانیّه مشرّف آمد شیطان دندان طمع را از او کنده و در حسرت مىنشیند. استاد عام باید بدین مرتبه از کمال برسد و الاّ به هر کسى نتوان سر سپرد و مطیع و منقاد گشت.
هزار دام به هر گام این بیابان است | که از هزار هزاران یکى از آن نجهند | |
بنا بر این نباید در مقابل هر کسى که متاعى عرضه مىکند و بضاعتى ارائه مىدهد و کشف و شهودى ادّعا مىنماید سر تسلیم فرود آورد. بلى در جائى که تحقیق و تدقیق در حال استاد و شیخ متعذّر یا متعسّر باشد باید توکّل به خدا نموده و آنچه را که او بیان مىکند و دستور مىدهد با کتاب خدا و سنّت رسول خدا و سیره ائمّه طاهرین- صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین- بسنجد اگر موافق بود عمل نماید و الاّ ترتیب اثر ندهد. بدیهى است چون چنین سالکى با قدم توکّل به خدا گام برمىدارد شیطان بر او سلطه نخواهد یافت:
إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ- إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ.[5]
[1] ( 1)- آیه 43، از سوره 16: نحل:[ پس از اهل ذکر( و خبره) بپرسید اگر نمىدانید].
[2] ( 1)-[ خداوند به وسیله ما شناخته شد، و به وسیله ما پرستش شد].
[3] ( 1)-[ عبارات و تعبیرهاى ما مختلف است ولى حسن و زیبائى تو یکى است، و این تعابیر به همان جمال و زیبائى اشاره دارد].
[4] ( 1)-[ و در آنجا دیگر جز خدا چیزى نیست].
[5] ( 1)- آیه 99 و 100، از سوره 16: نحل:[ بدرستى که او( شیطان) بر کسانى که ایمان آورده و بر پروردگارشان توکّل مىکنند تسلّط ندارد، و تنها تسلّط او بر کسانى است که او را سرپرست خود گرفته و او را شریک خدا قرار مىدهند].